با چشمِ جان؛ فوران امید از دل دنیایی تاریک…
حسین رجبپور کاپیتان تیمملی فوتبال پنج نفره ایران است. فوتبالیستی که تاکنون حضور در چندین دوره رقابتهای پاراآسیایی، جهانی و المپیک را تجربه کرده است. او به سادگی به این مرحله از موفقیت نرسیده است. روزهای سخت فراوانی را پشت سر گذرانده از کودکی تا بزرگسالی اما آنچه همیشه او را به سمت موفقیت هدایت
حسین رجبپور کاپیتان تیمملی فوتبال پنج نفره ایران است. فوتبالیستی که تاکنون حضور در چندین دوره رقابتهای پاراآسیایی، جهانی و المپیک را تجربه کرده است. او به سادگی به این مرحله از موفقیت نرسیده است. روزهای سخت فراوانی را پشت سر گذرانده از کودکی تا بزرگسالی اما آنچه همیشه او را به سمت موفقیت هدایت کرده، “امید” بوده است. محال است با این ورزشکار موفق صحبت کنی و روحیهات بالا نرود؛ تمام وجودش را امیدواری فراگرفته، چیزی که شاید در افراد سالم کمتر دیده شود.
گفتوگوی ایسنا را با حسین رجبپور در ادامه میخوانید:
“سال ۷۳ زمانی که هشت سال داشتم و در یکی از شهرهای جنوبی در حال فوتبال بازی کردن با دوستانم بودم، یکی از آنها روی مین رفت و سه نفر از دوستانم شهید شدند و من هم نابینا شدم.
اگرچه این اتفاق در سن کم برای من افتاد اما خیلی به آن توجه نمی کردم. فقط گاهی یادم میرفت که دیگر چشمهایم نمیبیند و میخواستم مثل سابق راحت راه بروم که خیلی به این طرف و آن طرف می خوردم (با خنده). اما خیلی زود با شرایط جدید کنار آمدم که به خاطر همراهی خوب خانوادهام بود. به هر حال کسانی که اطراف یک فرد معلول هستند، در تشویق آن فرد و اینکه به یک فرد خانهنشین و گوشهگیر تبدیل نشود، بسیار تاثیرگذار هستند. باید یک فرد نابینا به اعتماد به نفس لازم برسد تا بتواند با امیدواری به زندگی ادامه دهد و این اعتماد به نفس را اطرافیان فرد به او القا میکنند.
زمانی که نابینا شدم واقعا به خاطر همین اعتماد به نفسی که خانوادهام به من میدادند، اصلا خود را یک نابینا نمیدانستم. من آن زمان همیشه با دوستانم که بینا بودند فوتبال بازی میکردم و مشکلی هم نداشتم و آنها هم من را در تیمشان قبول داشتند و بازیام خوب بود. من در آن سن کم هیچ وقت ناامید نشدم و این را مدیون خانوادهام هستم. آنها من را محدود نکردند که بیرون از خانه نرو و به خاطر شرایطت باید خانهنشین شوی.
سال ۷۹ بود که آقای نادر خادمی، مسوول ورزش بنیاد شهید شهر محل سکونتم، من را در بنیاد دید و گفت میخواهی ورزش کنی؟ و من به او گفتم چه ورزشی؟ گفت گلبال. خلاصه او من را به اهواز آورد و باتوجه به این که نابینا شده بودم و گوشم خیلی قوی شده بود و رشته گلبال هم بیشتر با گوش است، در این رشته تمرین کردم و عضو تیم استان شدم. سال ۸۶ بود که برای تشکیل تیمملی فوتبال پنج نفره فراخوان دادند که هر کسی که میتواند بیاید و تست بدهد که آقای شیروانی رییس سابق هیات ورزشهای نابینایان و کمبینایان خوزستان هم از من خواست که تست بدهم و توانستم عضو تیمملی شوم ولی باتوجه به اینکه لیگ فوتبال پنج نفره نداشتیم، در لیگ برتر گلبال هم شرکت میکردم.
زمانی که نابینا شدم، دلم برای دیدن چهره خیلیها مثل خانوادهام و دوستانم تنگ میشد مثل الان که هنوز دلتنگ دیدن چهره خیلیها هستم. اما یاد گرفتم با درکی که از دنیای بیرون دارم، به اطرافیانم نگاه کنم. به هر حال نباید به این دلتنگی پر و بال داد تا از زندگی عقب بمانی. این همان امیدواری است که در من از همان کودکی رشد پیدا کرد و در من نهادینه شد. من بخشی از این امیدواری را مدیون آقای خادمی نیز هستم که من را با ورزش آشنا کرد. همچنان با او در ارتباط هستم. زمانی که هشت سال سن داشتم، با ماشین پیکان خود من را از شهرم به اهواز میآورد تا ورزش کنم و همیشه به من امیدواری میداد و همیشه به من میگفت تو به موفقیت میرسی و هنوز این جملهاش را به یاد دارم. آن زمان، من هم به خودم می گفتم حتما آقای خادمی چیزی میداند که دائما این جمله را به من میگوید. الان هم با حضور در تیم ملی نتیجه آن حرف را میبینم.
من در ۲۱ سالگی عضو تیمملی و در ۲۳ سالگی هم کاپیتان تیم شدم. هیچ زمانی حضور در جمعهای بزرگ مثل اردوهای تیمملی برایم سخت نبود و عادی بود زیرا از همان کودکی که نابینا شدم و به ورزش روی آوردم، به حضور در جمعهای بزرگ و ارتباط با دیگران عادت کردم. من همیشه تمرین ذهنی هم داشتم که بتوانم در تیمملی بهترین عملکرد را داشته باشم و وقتی هم کاپپتان تیمملی شدم، بزرگتر فکر کردم زیرا مسئولیتم سختتر شد.
تیمملی، جمعی است که همه افراد امیدوار حضور دارند اما در جمعهایی بودهاندکه با افراد ناامید مواجه شدم اما توانستم روی آنها تاثیر بگذارم و حتی یکی دو بازیکن پرورش دادهام. من آنها را تشویق کردم که به سمت ورزش روی بیاورند و شرایط متفاوتی را در زندگی تجربه کنند.
میخواهم از طریق همین گفتوگو با خانوادههایی صحبت کنم که فرزند نابینا دارند و به فرزندانشان اجازه حضور در جامعه را نمیدهند یا به خاطر اینکه از داشتن چنین فرزندی خجالت میکشند یا میترسند فرزندشان آسیب ببیند؛ به نظرم خانوادههایی که نمیگذارند فرزند نابینایشان حضور در جامعه را تجربه کند، قاتل روح بچه خود هستند زیرا او روح او را با محدود کردن، میکشند و آن بچه فقط جسمش زنده است. نابینا بودن محدویت نیست و یک فرد نابینا میتواند با اعتماد به نفسی که خانوادهاش به او میدهد، خیلی راحت با شرایط کنار بیاید. یکی از دوستان من اکنون وکیل و استاد یکی از دانشگاههای تهران است. در کودکی در یک مدرسه درس میخواندیم که آن زمان از پدرش شاکی و گلهمند بود و میگفت صبحها پدرم به من که یک نابینا هستم میگوید خودت به مدرسه برو و من نمی توانم تو را تا مدرسه همراهی کنم. زمانی که در مسیر مدرسه بودم و جوی آب در این مسیر بود چند بار برایم پیش آمد که در جوی آب بیفتم اما کسی دستم را میگرفت و درنهایت من مسیر را یاد گرفتم. بعدها که خوب مسیر را یاد گرفتم و با شرایطم کنار آمدم، پدرم به من گفت آن روزهایی که در مسیر مدرسه میخواستی در جوی آب بیفتی و شخصی دستت را میگرفت تا آسیب نبینی، خود من بودم که هر روز پشت سر تو تا مدرسه همراهیت میکردم ولی از این همراهی حرفی به تو نمیزدم چون میخواستم سرپای خود بایستی. یک پدر به این صورت و پدر و خانواده دیگر به صورتی رفتار میکنند که فرزندشان گوشهگیر شود.
من زمانی که نابینا شدم، هیچ وقت به خدا گله نکردم و همیشه امیدوار بودم و هستم. البته خودم هم نمیدانم چرا این همه امیدوارم. شاید یکی از دلایل این باشد که دوست دارم زندگی کنم و عمری که خدا در اختیارم گذاشته است را به بطالت نگذرانم. من اگرچه نابینا هستم اما هیچ وقت دنیا و اطرافیانم را تاریک ندیدهام و اگر به این صورت بودم الان در اردوی تیمملی نبودم و باید گوشه خانه مینشستم و زانوی غم را بغل میکردم و دائما به خدا گله میکردم که چرا فلانی میبیند و من نمیبینم. البته اگر چشمهایمان را از دست دادهایم اما خدا در قبال آن درک خوبی از دنیای اطراف به ما عطا کرده است.
من سال ۸۹ و قبل از بازی های پاراآسیایی گوانگ جو ازدواج کردم و یک دختر ۱۱ ساله به نام پرنیان دارم. دخترم عاشق من است و از کودکی خیلی راحت با من ارتباط گرفت و الان هم تمام درددلهایش با من است.
امان از شرایط نامناسب فضای شهری در برخی از شهرها؛ زمانی که در اهواز ساکن بودم، در یکی از مناطق خطی برای عبور و مرور افراد نابینا خطی طراحی شده بود که همان خط به برخورد با صندوق صدقات، ختم میشد. یعنی حتی نتوانسته بودند فضای مناسبی را به درستی برای تردد نابینایان در نظر بگیرند که انتهای آن به درخت یا صندوق صدقات برسد و این موضوع از جمله مشکلات افراد نابینا است که امیدوارم شرایط بهتری را برای ما رقم بزنند.
در حال حاضر ۱۵ سال است که عضو تیمملی فوتبال ۵ نفره هستم و حضور در رقابتهای پارآسیایی، جهانی و المپیک را تجربه کردهام و نایبقهرمان پارالمپیک هستیم. اکنون هم در اردوی تیمملی هستم و برای مسابقات قهرمانی آسیایی هند آماده میشویم. رقابتهایی که قهرمان آن جواز حضور در پارالمپیک پاریس را به دست میآورد. مردم هم برای ما دعا کنند تا قهرمانی شویم و سهمیه پارالمپیک را کسب کنیم و بار دیگر برای کشور افتخارآفرینی داشته باشیم. ضمن اینکه با این موفقیت میتوانیم افراد نابینای بیشتری را برای حضور در ورزش ترغیب کنیم و حتی این ورزش هم بیشتر دیده میشود.”
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0